هانیه دخترخواهرم 5 سالشه
میگم هانیه جان!نشین اینجا،بیا این طرف عزیزم
میخوام برم بیرون
با عصبانیت میگه:صبرکن گفتم صبرکن
نزار جیغ بزنم همه ی همسایه ها جمع بشن
ازحرفش خندیدم..دست خودم نبود
اونم ازخنده ی من خندش گرفته بودو
همینطور می خندید
ما می رویم تا روسپید بشویم..
دعاکنید تا از ته دل شهید بشویم…
به جستجوی پلاکمان نروید..
دعا کنید نا پدید بشویم
بدنمان ذره ذره شود
تا پیش خدا عزیز بشویم..
به دیگران بگویید ما
می رویم تا کربلای جدید بشویم
در راه خدا آنقدر می جنگیم
تا به حسین بن علی (ع)شبیه بشویم…
✍بـه قلـــــم خودم
بچه هاهمه جمع شید
خانم با ما کار دارن
بچه ها ان شاءالله بعد اززیارت ونمازهمه همینجا جمع بشید
ماشین ساعت 2حرکت میکنه !
آدرس هم به خاطر بسپاریدیه وقت گم نکنید
دیگه صحبتی ندارم
فقط ماروهم دعا کنید
چشم خانم..
مریم:بچه ها از همگی التماس دعا دارم
حدیث:بچه ها چشمتون خورد به ضریح ماروفراموش نکنید
مرضیه:ان شاءالله
سکینه:بچه ها سهیلا هم سلام رسوند گفت خیلی برام دعا کنید
زهرا:نصره هم خیلی دوست داشت بیاد برای بچش دعا کنید
عشرت:بچه ها اول ظهور آقا ان شاءالله!
السلام علیک یا فاطمه المعصومه(سلام الله علیها)
چی شدمرضیه زیارت کردی؟
آره ولی دوست داشتم ضریحو بگیرم
همینکه مانع زیارت بقیه نشدی
ثواب زیارته دیگه..
داره اذان میده
نمازجماعت ازدست ندیم
توپیش وسایلا باش تازودوضوبگیرم بیام
قدقامت الصلاه..قدقامت الصلاه
الله اکبر..
تکبیره الاحرام..
.
.
ان الله وملائکه یصلون علی النبی
یا ایها الذین امنوا صلوا علیها وسلموا تسلیما
اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم
قبول باشه دوست من.
ازشماهم قبول باشه.
مرضیه جان یاعلی(ع)..بایدبریم
اجازه بده یه کوچولو زیارت کنم!
ماشین میره ها مرضیه!
زود میام..خواهش میکنم!!
مرضیه جان،ببین این خانم کناری چه میگن؟
متوجه نمیشم چی میگن!
من یه خرده عربی میدونم بزار من باهاش صحبت کنم
انتی من ای بلاد؟
انا لبنان ..لبنان
وای مرضیه از لبنان اومده
خانم لبنانی به گوشی همراهشون اشاره می کرد
ومی گفت:مکو..مکو..ابنی و..
مرضیه من این تیکه رو متوجه نمیشم
خب ازش بخواه بیشتر توضیح بده
منم فقط میگفتم شنو؟
آخه عربیشون با عربی ما فرق داشت
آها!فکرکنم دارن میگن گوشیش شارژ نداره
میخوادبدونه شوهروبچه ش کجان
که بهش آدرس بدن بره پیششون
خب بیا ازگوشی من زنگ بزن
مکوخط؟
میگه امکان پذیرنیست..
خب یه باردیگه بگیر
آها!گرفت…گرفت
خانم لبنانی باشوهرش صحبت کردوآدرسو ازایشون گرفتن
ماهم اونو به همونی آدرس که اطراف حرم بود رسوندیم
شکرا جزیلا..شکرا جزیلا وکلی ازما تشکر کردن
منم فقط میگفتم نعم ..نعم..شکرا
فی امان الله..
نعم ..فی امان الله
وای دیدی خانمه چقدرقشنگ صحبت می کرد
باورم نمیشه مرضیه یک لبنانی ازنزدیک دیده باشم
وای مرضیه!ساعت!
چنده مگه!
ازدو گذشته!!
نه!
نکنه ماشین رفته باشه خوابگاه!
یاحضرت معصومه(س)
بچه ها همه اومدن؟
خانم مرضیه ومرضیه هنوز نیومدن..
چرا خانم..اوناها…دارن میان
خب خداراشکر..
برمحمدوآل محمدصلوات
اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم
با این اتفاق زیبا،زیارت به دلمان نشست.
سریع باشین بچه ها!
الان ماشین حرکت میکنه ها!
چشم خانم،اومدیم
کجا مرضیه جان؟!
از زیرقرآن!!
ببخشیدخانم حواسم نبود
همه سوارشدن؟
بـله
برمحمدوآل محمدصلوات
اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم
خانم!
جانم!
خانم خیلی دیر حرکت کردیم
یعنی به ایستگاه قطار می رسیم!!
می رسیم ان شاءالله می رسیم
بچه ها الان 9/5، قطار11/20 حرکت میکنه
نکنه نرسیم!!
ا حدیث اینقد استرس وارد نکن
بچه ها!ساعت 11شد
بچه ها دعا کنیدزودبرسیم
باهم دعای فرج زمزمه کنیم
بسم الله الرحمن الرحیم
االلهم کن لولیک الحجه بن الحسن..
اگه خانم فاطمه ی معصومه(س)ماروطلبیده باشه،میشه
فاطمه تسبیحشوازکیفش درآوردوشروع کردبه ذکرگفتن
خدایا یه بسته خرما نذرمیکنم،فقط برسیم
فاطمه اگه صلوات نذرکنی زودتر می رسیم ها!
چرا ماشین ایستاد؟!
راننده میگه قطار حرکت کرده
چی! ..نه!!
خانم معلم:نگران نباشیدبچه ها! تا ایستگاه بعدی هم میریم
ان شاءالله که به قطار می رسیم
راننده ناراحت شد
تمام تلاششو می کردند تابرسیم
منم خیلی ناراحت شدم
به شیشه ی ماشین تکیه داده بودم
وهمینطور اشک می ریختم
مرضیه!داری گریه میکنی؟!
بابا مردم اینجا نیستند..اون بالا بالاهان..
حمیده بود…زیاد از این شوخی ها میکنه!
مرضیه! با اشکات مارو هم دعا کن
بچه ها راننده میگه خداروشکربه قطار رسیدیم
سریع وسایلاروبیاریدپایین
بریدسریع سوارقطاربشیدتاحرکت نکرده
حمیده:خداراشکر
حدیث:پس خانم فاطمه(س) طلبیده مارو
سکینه:خداراشکر..وگرنه بایدبرمی گشتیم خونه هامون
مریم:من گفتم نمیرسیم!..اما خداراشکر خدارشکر
فاطمه:بچه ها همه ی نذرا باید ادا بشه ها!
وکلی از راننده تشکر کردیم.
میگم حدیث شماواگن چندید؟
نوشته واگن 5 کوپه ی 36
چه خوب!پس باهمیم!
امروزبرادرم (دانشجو)وخواهرم بحث می کردند
من ترجیح دادم تو این بحث فقط شنونده باشم
به خواهرم میگفت تو چرا میگی اسلام دین کاملیه؟!
خواهرم گفت:خب دین اجدادمون هست
برادرم خندیدوگفت چون دین اجدادت هست؟!
خواهرم گفت نه فقط! درموردش هم چیزایی شنیدم وکاملا قبولش دارم
برادرم گفت چون فقط شنیدی؟!
اون یکی خواهرم گفت:محمد! نکنه یه دین دیگه داری؟!
برادرم گفت:اسم دینم فرا اسلامه
دوباره خندید وگفت:شوخی کردم دینم اسلامه وافتخارمیکنم
یه شیعه هستم
میخوام بگم همه ی ما باید
درمورد دینی که انتخاب میکنیم تحقیق کنیم
نه اینکه بگیم چون دین اجدادمونه یا اینکه چون یه چیزی شنیدیم
بریم یه دینی رو قبول کنیم
دقیقا برادرم همون چیزی رو می گفت که
رهبرمان دیروز درنامه به جوانان اروپایی وآمریکای شمالی بیان کردند..
این هم لینک دریافت نامه ی رهبرمان(مدظله العالی)
http://farsi.khamenei.ir/message-content?id=28731
امروز من ودوستم تصمیم گرفتیم برای مباحثه بریم حوزه
توراه داشتیم باهم صحبت می کردیم
که خیلی زود رسیدیم..
اماکسی حوزه نبود!
همه ی خوابگاهیا رفته بودن
کسی هم نبود درو برای ما بازکنه
خیلی وقت بودکه باهم قدم نزدیم..
مرضیه جان حالا که پشت درموندیم بریم باهم یه خورده قدم بزنیم!
موافقم…بریم
مرضیه جان!
جانم!
مرضیه ازمطالبی که تو وبلاگم میزارم خوشت میاد؟!
هنوزمیتونه بهتر باشه
من که همه ی مطالب رو خودم می نویسم
سعی میکنم ازوبلاگ وسایتای دیگه کپی نکنم
خب چون میدونم میتونی بهتر از این هم کارکنی
آخرین پست چی؟اون که دیگه خیلی قشنگ بود
نه واقعا قشنگ نبود؟!!
خوب بود ولی عالی نه!
آخه چرا؟!
وای چه صحنه ی قشنگی!!
مرضیه!مرضیه! خواهش میکنم ازاین صحنه عکس بگیر!
میخوام بزارم تو وبلاگم..
ببخشیداگرکیفیت گوشی پایینه..
ای کسانی که از کتاب وسنت بی خبرید!
آری با شما هستم..
باشما تکفیری وهابی ملعون..
شمایی که همچون خفاش پنهان می شویدومنفجرمی شوید…
هرچند که این کارها برایتان مثل آب خوردن است..
بدانیدپیامبر(ص)به ما مهربانی را هدیه داده است..
واما شما اروپایی ها!از داعش ضربه خورده اید
آنوقت می خواهیدانتقامش را از مسلمان ها بگیرید!
هرچند خوب می دانم که می دانید داعش ازما نیست
.
تروریسم درمقابل تروریسم
چه طنز تلخی ست این خیمه شب بازی..
فاطمه جان این چی میشه؟!
نقشش!!…بزار فکرکنم
سریع فاطمه..الان خانم میادکلاس
آها!میشه خبرازنوع شبه جمله
این چی فاطمه؟چرا ضمه گرفته؟
خب داره از ماقبل تبعیت میکنه.. چون صفته..
ممنونم فاطمه جان
مرضیه جان بچه ها کو؟!خانم داره میاد کلاس ها!
وای نصره داشت یادم می رفت..داشتندتوحیاط مباحثه میکردند
به من سپرده بودن که وقتی خانم میاد خبرشون کنم
حدیث جان!..سکینه جان..بیاین کلاس..سریع باشین.. خانم اومدند کلاس…
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
سلام علیکم دخترای گلم..حال شما خوبه؟
خانم معلم مهربون ما بود..
برگه ها رو یکی یکی می داد دستمون..
نصره جان چیزی شده..!!
نه خانم فقط کمی استرس دارم..
اصلا نگران نباشید..امتحانتون خیلی آسونه
خانم برم آب بخورم..
برید فقط سریع بیا..
چشم خانم..
خانم جواب بدیم؟
نه بچه ها هروقت گفتم شروع کنید..
خانم من خودکار ندارم!
مرضیه جان امروزهم باخودت خودکار نیاوردی؟!
همه خندیدن..
آخه من روزهای امتحان فراموش میکنم سرجلسه با خودم خودکار بیارم
خانم ما خودکار اضافه همرامون هست..
لطف می کنیدنصره جان بدید به مرضیه
خانم معلم آخرین برگه رو که داد رفتندپای تخته ودرشت نوشتند:
خداوند ناظر است..
وبعد رفتندبیرون از کلاس
واین دومین امتحانی بود که تو حوزه می دادیم
برامون خیلی عجیب بود..
پس کو خانم؟!..چرا رفتند؟!
مرضیه جان،ناظر ما خداست..
بچه ها بسم الله..
وما ازهمون سال اول برای همیشه خداوند را ناظر کارهای خود قرار می دادیم.
من ازدوران دبیرستان تا حالا هیچ وقت
از رو دست کسی نگاه نکردم ونه اجازه دادم کسی از دست من نگاه کنه..
خداوند برای من همیشه ناظر بود..
البته فقط وفقط درطول این چندسال ،جواب یک سوال را نگاه کردم که بعدش توبه کردم.
خداوند می بخشه مگه نه!
من وبلاگم را حذف میکنم..