کلید واژه: "عزاداری"
به قلم خودمآفتاب تا نزدیک خط افق پائین آمده بود، پارچه ی مشکی نخ نما شده ی عمو ساعت سازِ محله، کنارِ مغازه اش، از دور نمایان بود، قفل بزرگی بر روی درب مغازه اش انداخته بود، گویی که ساعت هایش را بر روی حالِ دلش تنظیم کره بود ورفته بود، صورتم را هاله ای ا… بیشتر »