Talabe

لبخندها و گریه های یک طلبه Talabe

|تماس
تو بگو مي آیی..
ارسال شده در 6 اردیبهشت 1394 توسط لبخندها وگریه های یک طلبه در خاطرات من


به خدا دلتنگم..

نرگسم غمگین است..

دانه ی تسبیحم به تو عادت کرده..

توبگو می آیی..

تو بگو مي آیی..


 ✍بـه قلـــــم خودم

2 نظر »
من هم با آل سعود می جنگم
ارسال شده در 1 اردیبهشت 1394 توسط لبخندها وگریه های یک طلبه در خاطرات من

http://khoddami.persiangig.com/image/imam%20&%20agha/Untitled.jpg


دوستم گفت:پدرم میگه اگه رهبردستوربده


که بریم با آل سعود بجنگیم من میرم ،فقط کافیه فرمان بده..


بعددوستم کمی رفت توفکر


یکدفعه گفت:من هم میرم


توچی مرضیه توهم اگه رهبراجازه دادن ماخانم ها


هم بریم برای جنگ میری؟


من که منتظر چنین سوالی نبودم گفتم:


من!..آخه..آخه من کمی می ترسم

 

دوستم گفت:ترس نداره…


ببین دارن کودکان بی گناه رو می کشند

 

مابایدبریم دفاع کنیم مرضیه!


گفتم:باشه من هم میرم..میرم تا آل سعود را نابود کنم


نظر دهید »
لطفا لبخند..!
ارسال شده در 27 فروردین 1394 توسط لبخندها وگریه های یک طلبه در خاطرات من


شخصی نزدحکیمی آمدوگفت:عرضی دارم


حکیم فرمود:عرضت را بگو


شخص گفت:78سانتیمتر


حکیم فرمود:طولت را هم بگو


شخص گفت:186 سانتیمتر


وسپس حکیم مساحت شخص را اندازه گرفت

 

4 نظر »
مهدی ام برگرد..
ارسال شده در 26 فروردین 1394 توسط لبخندها وگریه های یک طلبه در خاطرات من

 

 http://8pic.ir/images/59eblagkr0y059qkhcar.png

شاعرنبودم اما شدم مهدی ام (عج)برگرد

بیت ها سرودم برای تو مهدی ام برگرد

 

قاب عکس اتاقم هنوزخالی است..

جان فاطمه(س)مادرت،مهدی ام برگرد

 

مادرم اسفند دود کرده برای تو

همسایه راباخبرکرده است مهدی ام برگرد


پدرعصا گرفته به دست..

خواهرم بزرگتر شده است مهدی ام برگرد

 

برادرم سراغ تو را می گیرد

لباس نو اش رابه تن کرده است مهدی ام برگرد


ساعتم زمان را جلو نمی برد

بهانه ی تورا کرده است مهدی ام برگرد


پست مخصوص برایت تدارک دیده ام

روزفرج بروز می شودمهدی ام برگرد


ازگل های نرگس حوزه مان عکس گرفته ام

خیلی قشنگ شده است مهدی ام برگرد


صلوات برای ظهورت نذرکرده ام

مادرم ،آش

همسایه، مولودی

نذرمان ادا شده است مهدی ام برگرد


خواب دیدم دعای عهد می خوانم

پنجره ی دلم،واشده است مهدی ام برگرد


جمکرانت را در دلم تزئین کرده ام

تشنه ام !تشنه ی آمدنت،مهدی ام برگرد


کاری برایت نکرده ام..می دانم

چه کنم دلم تنگ شده است،مهدی ام برگرد


بعداز زیارت حرم، سمت تو می آیم

تا جمکران راهی نمانده است مهدی ام برگرد

 ✍بـه قلـــــم خودم


7 نظر »
مشهدباخاله ها
ارسال شده در 22 فروردین 1394 توسط لبخندها وگریه های یک طلبه در خاطرات من

 

وقتی ازطرف حوزه من ودوستم می رفتیم


حسینیه ی نزدیک حوزمون برای ختم قرآن،


با دوخاله آشنا شدیم..تقریبا 70 سالشون بود


این دوخاله خواهربودن،خیلی بامزه بودن


به قول خودمون خیلی گل شیرین بودن

 

خیلی هم شبیه مادربزرگم!


اسمشون رو گذاشتیم خاله ها!


تواون یک ماه (ماه مبارک رمضان)


باهاشون کلی دوست شده بودیم


روزی روزگاری این خاله ها با ما همسفرشدن


جای شماسبز،سفرمون یعنی اردویی که ازطرف حوزه


می خواستن ببرن، مشهدبود..


بچه های هردوخاله، خاله ها رو به ما سپرده بودن


من ودوستم هم گفتیم چشم..مواظبشون هستیم


اسمش رو هم میزاریم توفیق..


من یکی ازخاله ها رو انتخاب کردم


دوستم هم اون یکی خاله رو..


گنبدزرد رضا(علیه السلام)ازدورپیدا بود.

 

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی..


خاله مواظب باشید..عجله نکنید..آروم بیایدپایین..


وسایلاروخودم میارم..


دوستم هم موقع پیاده شدن اون یکی خاله رو راهنمایی می کرد..


خاله اینجا راحتید؟..چیزی نمیخوایدبراتون بیاریم؟


خاله اگه کاری داریدحتما به ما بگیدها!


دستون دردنکنه..خیرببینی دخترم


فردای اون روزخاله ها روبردیم حرم


مرضیه جان مطمئنی آدرس رو داریم درست میریم


احتمال زیاد همین باشه..یادمه پارسال هم ازهمین مسیر می اومدیم


اما هرچی جلوتر می رفتیم نمی رسیدیم به حرم


خاله ها هم دیگه نمی تونستند راه برن..


مرضیه چرا ایستادی؟


یه لحطه بیا مرضیه جان!


مرضیه آروم که خاله ها هم  متوجه نشن گفت:


متاسفانه مسیرواشتباه اومدیم


وای حالا به خاله ها چی بگیم!!


هیچی دیگه آدرس رو از یه مغازه دارسوال کردیم


ومسیرمونو تغییر دادیم..


یعنی خاله ها رو دست مایی که آدرس رو بلد بودیم سپرده بودن!!


که خداراشکر..خداراشکر رسیدیم حرم


فردای اون روزبرای اینکه ازدل خاله ها دربیاریم


بستنی گرفتیم واونا رو مهمون خودمون کردیم


اما مگه راضی می شدن ماپول بدیم!


میگفتن شما داریدکارامونو انجام میدید..زحمتتون دادیم


اصلا راضی نمیشیم..


این بار خاله ها موفق شدن!


رسیدیم حرم


خاله ها! ما میخوایم برای شما ازحرم


ویلچرقرض بگیریم وشما را ببریم صحن های مختلفو ببینید


مرضیه ولی کارت ملی میخواد!


فکراینجاشم کردم..همراهم آوردم


نه دخترم..زحمتتون میشه..خداراشکرپاهامونم که سالمه


میتونیم تا یه مقدار راه بریم..دست گلتون دردنکنه


هرچی اصرارکردیم قبول نکردن!…واقعاحیف شد


خاله ها! ما خیلی به دعای شما نیازداریم ها!


خاله ها مارو تو بغلشون گرفتن وبوسیدن وگفتن:


مگه میشه شمارو یادمون بره!


زیارت قبول خاله ها!

.

.

.

بهترین اردو بود برای من!


ازخاله ها قول گرفته بودیم که ان شاءالله سال بعدهم باماهمسفربشن


برای سلامتی خاله ها لطفاصلوات


1 نظر »
لبخندوبلاگ من
ارسال شده در 20 فروردین 1394 توسط لبخندها وگریه های یک طلبه در خاطرات من


پست خط قرمزها جزءگریه های من بود..


امروزهم یک بشقاب ازدستم افتادوشکست..


هرچی هم به هانیه دخترخواهرم، اصرارکردم


که به مامانم چیزی نگه ولی گفت!


مامانم گفت اون بشقاب پهنه بودیا کوچیکه؟!!


گفتم کوچیکه بودیعنی شانس آوردم که کوچیکه بود!


روزمادر واقعا مبارک


به این مناسبت،به مامانم گفتم:


مامان جان پول بدیدتاشماروغافلگیرکنم!


مامانم خندید..

 

مادرم جزء لبخندهای من است


نظر دهید »
کمی لبخند!
ارسال شده در 16 فروردین 1394 توسط لبخندها وگریه های یک طلبه در خاطرات من

 

شخصی ازحکیمی پرسید:


چرا خانمم گل رز را بیشتر از من دوست دارد؟!


گل رز امروز زنده است ولی فردا می میرد

 

من که هرروز برای خانمم می میرم وزنده می شوم!


حکیم فرمود:


قشنگ بود! با وایبر برام بفرست

 

http://8pic.ir/images/urz7jrwiml92f3prr3kl.png

نظر دهید »
با این همه پول چیکار می کنید؟
ارسال شده در 15 فروردین 1394 توسط لبخندها وگریه های یک طلبه در خاطرات من

 

 http://www.beytoote.com/images/stories/psychology/ra4-1586.jpg

 وسایل خونه می خرم


من یه عروسک بزرگ می خرم


کسی پول به این زیادی رو نمیده..پس نمیشه به سوالتون جواب داد


دیابتم خوب بشه دیگه چیزی نمیخوام


میرم کربلا..میرم خونه ی خدا..


بگم!راستشو بگم!…باهاش سربازیمو می خرم..


جهیزیه دخترمو جور می کنم


باهاش میرم خارج..


پنجاشو میدم به دخترم..پنجاشو هم میدم به پسرم


همه ی قرضامو میدم


من به این پول نیازی ندارم ان شاءالله هم که هیچوقت نیاز پیدا نکنم


بستنی می خرم..دیگه…


با این پولا تجدید فراش میکنم


خیلی برام جالب هست هرکسی یک جوابی می دهد…


شماچی؟ شما با این پول چیکار می کنید؟


من!من چیکار می کردم؟!


چشم بنده هم میگم..


من با این پول کارفرهنگی می کنم…


مثلا تمام شهرها را پراز حدیث می کنم..


یا مثلا به کسانی که ایمانشان ضعیف است کمک مالی می کنم..


ویک چیزدیگری هم انجام می دهم که می ترسم اگربگویم ریا شود..


1 نظر »
شهادتت مبارک
ارسال شده در 6 فروردین 1394 توسط لبخندها وگریه های یک طلبه در خاطرات من

 http://8pic.ir/images/krya95rt85oki0f99xkd.pnghttp://8pic.ir/images/bbdo7902j15c28fbxuw9.pnghttp://8pic.ir/images/krya95rt85oki0f99xkd.png

امروز مستندشهیدعلی خلیلی رادیدم


دوستش می گفت:بعدازمراسم هایی که برای


شهادت ائمه(علیهم السلام)برپا می کردیم


علی میومد با میکروفن ازهمه حلالیت می طلبید


وباگریه می گفت که اگه صدامونو بردیم بالا به


خاطر بی نظمی که بوجود می اومد


یا شلوغی و..چیزی گفتیم که ناراحتتون کرد…حلال کنید


فیلمشون رو هم دیدم..


همینطور گریه می کرد ومی گفت:


حلال کنید،این مراسم روبرای حضرت زهرا(سلام الله علیها)گرفتیم


اگه شما رو ناراحت کردیم


به خاطر این اسم (حضرت زهرا(س))مارو حلال کنید


جالب برام اینجا بود که همه هم با گریه های


شهیدعلی گریه می کردند..


مادرش تعریف می کرد می گفت:


یک روز دیدم علی (تو رختخوابش) آروم نبود


گفتم چی شده مامان؟


گفت نمی دونم ..دلم گرفته


بعدگفت می خوام برم بیرون ازاتاق


رفت بیرون ،چند دقیقه بعدصدام زد


رفتم پیشش گفتم چیه مادر؟چیزی می خوای؟


گفت مامان میخوام منو بغل کنی


منم اونو توبغلم گرفتم


بعد یکدفعه دیدم ازحال رفت


گذاشتمش زمین ورفتم بیرون دنبال کسی برای کمک

.

.

دوستش می گفت دلمون برای صدای گرفته ی علی تنگ شده…

 


5 نظر »
غسل کوثر
ارسال شده در 4 فروردین 1394 توسط لبخندها وگریه های یک طلبه در خاطرات من

 

http://8pic.ir/images/icf99w3dkpuqpz2bjc50.pnghttp://8pic.ir/images/0qc2tnrbd8dyxhp7pvc4.pnghttp://8pic.ir/images/icf99w3dkpuqpz2bjc50.png

این بار کوثر آب را تطهیرمی کرد

چرا که بی معنی است آب کوثر را بشوید


ببخشیداگرکامل نیست، این بیت را ازتلویزیون شنیدم خوشم آمدوسریع نوشتم.

نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • ...
  • 3
  • ...
  • 4
  • 5
  • 6
  • ...
  • 7
  • ...
  • 8
  • 9
  • 10

چی شد طلبه شدم؟

نوک مدادی

رمیصا

دل نوشته ی طلاب

سیب ترش

معتکف

برای خاطر آیه ها

گُهر عمر

از نون تا قلم...

چهل تکه

طلبه نوشت

شب مهتاب

روشنک،دخترلُر

طرید

عطش شکن

فرزند صبح

جیغ وجار حروف

آخرین مطالب

  • سواد رسانه ای یعنی چه؟
  • می خواهم دوباره متولد شوم...
  • Ashura Girls
  • ردی از غربت بقیع
  • اتوبوس شماره ی یک
  • بابا ومامان
  • چادرم
  • رنگ خدا...
  • من یک زبان آموز انقلابی ام
  • آسمان بر دوش...

پیوند ها

  • صهباء
  • ریحانه
  • شعر بلاگ
  • معرفی کتاب(یارمهربان)
  • شور وشعور حسینی
  • مدرسه علمیه محدثه سلام الله علیها
  • تسنیمی از جنت یار
  • اخبار واطلاع رسانی کوثربلاگ
  • ترنم گل
  • آرام دل
  • واین منم طلبه ای در آستانه طلبگی
  • گلابتون
  • نوبت پنجره هاست
  • کوثربلاگ
  • رهبرفقط سید علی
  • مرغ باغ ملکوت
  • مومن انقلابی
  • آموزش و پشتيباني کوثربلاگ
  • معاونت فرهنگی مرکز آموزش های غیرحضوری
  • ˙·٠•● ستاره طیِّب●•٠·˙
  • مدرسه علميه حضرت قاسم بن الحسن تهران

کاربران آنلاین

  • صفيه گرجي
  • زفاک
  • فاطمه مقيمي
  • رهگذر
  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ