Talabe

لبخندها و گریه های یک طلبه Talabe

|تماس
محمد(ص) تولدت مبارک
ارسال شده در 18 دی 1393 توسط لبخندها وگریه های یک طلبه در خاطرات من

http://8pic.ir/images/andjowbpmq6tzgo384pt.png http://8pic.ir/images/6kz52d83dbfbkg3d2g9x.png http://8pic.ir/images/2oyf72ycqmejs197mdsm.png http://8pic.ir/images/9iks8rqryspjj1knd1o0.png http://8pic.ir/images/22hhf6h9wd9cqhadsmw3.png http://8pic.ir/images/6kz52d83dbfbkg3d2g9x.pnghttp://8pic.ir/images/ronwht214stphs1us7hu.pnghttp://8pic.ir/images/andjowbpmq6tzgo384pt.pnghttp://8pic.ir/images/2oyf72ycqmejs197mdsm.png http://8pic.ir/images/dxkw00uug676li09wksr.pnghttp://8pic.ir/images/e30t1ej9m91p5vlvmucy.pnghttp://8pic.ir/images/81nj33d5pt3mvyyxrsbh.pnghttp://8pic.ir/images/22hhf6h9wd9cqhadsmw3.pnghttp://8pic.ir/images/2yvd2jxnlo6d386dywv2.png http://8pic.ir/images/andjowbpmq6tzgo384pt.png http://8pic.ir/images/nn3f9t6pflbkxbyzvg99.pnghttp://8pic.ir/images/2oyf72ycqmejs197mdsm.pnghttp://8pic.ir/images/bifwcc49ntugunci7lur.png http://8pic.ir/images/dxkw00uug676li09wksr.pnghttp://8pic.ir/images/81nj33d5pt3mvyyxrsbh.pnghttp://8pic.ir/images/bifwcc49ntugunci7lur.pnghttp://8pic.ir/images/yufs66ig0uorlj51hia7.pnghttp://8pic.ir/images/9iks8rqryspjj1knd1o0.pnghttp://8pic.ir/images/81nj33d5pt3mvyyxrsbh.pnghttp://8pic.ir/images/nn3f9t6pflbkxbyzvg99.png

1 نظر »
سلام برجمهوری اسلامی
ارسال شده در 17 دی 1393 توسط لبخندها وگریه های یک طلبه در خاطرات من

سلام برمحمد(ص)http://8pic.ir/images/iihomeg1y56awtm2vzze.png

سلام برکسی که در خوش خلقی بی بدیل است..

سلام برکسی که با تولدش زمين طور ديگرى شد!

سلام برکسی که قریش را غافلگیر کرد..

سلام بروحدت..

سلام برجمهوری اسلامی..

http://8pic.ir/images/0gx8edtnohoukx8jvf9u.png

3 نظر »
زیر باران حرم
ارسال شده در 15 دی 1393 توسط لبخندها وگریه های یک طلبه در خاطرات من

http://upcity.ir/images2/98507960379860513528.png

زیر باران حرم ، گرمی تب میچسبد

و زیارت همه جا آخرشب میچسبد!

 

دست بر سینه به سوی حرمت می آیم

پای بوسی تو در اوج ادب میچسبد

 

نسل در نسل شما عادتکم إحسانید

بی سبب نیست در این خانه طلب میچسبد

 

باد می پیچد و هوهوی صدای پرچم…

شب میلاد تو همراه طرب میچسبد

 

ناخودآگاه کنار حرمت میفهمم

نام اجداد تو با اشک به لب میچسبد

 

طعم “سوهان قم"و"چای نجف” در مشهد

گوشه ی صحن گهرشاد عجب میچسبد!

http://upcity.ir/images2/22684029327601838599.pnghttp://upcity.ir/images2/07691941400265751155.pnghttp://upcity.ir/images2/08323382120926014270.pnghttp://upcity.ir/images2/03177848618741128274.png

4 نظر »
باهم تمرین تبسم کنیم اینجوری ..
ارسال شده در 14 دی 1393 توسط لبخندها وگریه های یک طلبه در خاطرات من


لب خندان خوش است اما نچندان

گل از خنده خـزان گـردد بـه بستان

http://upcity.ir/images2/94846942904023379541.png

برخي براي اين كه شاد باشند خودكشي مي كنند تا قهقه بزنندمرحوم الهی قمشه اي

مي فرمایندتبسم زدن مانند غنچه دوام داره ولي قهقه مثل گل بازشده و زود از بين مي رود.

نظر دهید »
طولانی ترین فاصله یک متری
ارسال شده در 13 دی 1393 توسط لبخندها وگریه های یک طلبه در خاطرات من

3 نظر »
یا عشق ادرکنی
ارسال شده در 12 دی 1393 توسط لبخندها وگریه های یک طلبه در خاطرات من

 

http://8pic.ir/images/1lwfzt0m9ziyo06u5gps.png

اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من

دل من داند و من دانم و تنها دل من….

4 نظر »
مائده ی آسمانی
ارسال شده در 7 دی 1393 توسط لبخندها وگریه های یک طلبه در خاطرات من

 

جاش خوب نیست فاطمه، اون ور بزن


نه نه یه خورده این ورتر..


آره خوبه..همینجوری نگهش دار..عالی شد


مرضیه جان اون سوزن ته گرد بیار


حمیده جان چرا یه گوشه نشستی چیزی نمیگی


حداقل صداشو بلند کن ماهم بشنویم حالمون عوض شه..


آره همینو بزار،این نوحه رو من عاشقشم


یه نظری درمورد تزئینات هم بده..خوب شده؟


آره عالی شده..اجرتون با امام زمان (عج)


ساعت چنده بچه ها؟


داره 2 میشه..


وای ناهار هم که نخوردیم..


من که دارم ضعف میکنم بچه ها..دیگه نمیتونم


نگران نباشیدبچه ها الان فرشته ها برامون مائده ی آسمانی میارن


فکرکنم وحی شده به فاطمه بچه ها!


من،مرضیه،فاطمه،حمیده


جزء گروه تزئینات هستیم


هرچه منتظر موندیم از مائده ی آسمانی خبری نشد


فاطمه می گفت طلبه بایدصبور باشه..


آخه یکدفعه بعد ازتموم شدن سه زنگ تصمیم گرفته بودیم که بمونیم.


ساعت نزدیک سه شده بود


ماهم همچنان منتظر مائده ی آسمانی


یکدفعه عصمت (یکی از خوابگاهی های طبقه ی بالا)

مائده ی آسمانی به دست اومدپایین


عصمت جان چرا زحمت کشیدی ؟


شما خوابگاهی هستید بزاریدواسه شامتون


بچه ها زیاد درست کرده بودن


خداروشکرواسه شام هم همه چیزهست نگران نباشید


دست شما درد نکنه ..خداوندعاقبت شماروختم به خیرکنه ان شاءالله


واز ته دل براش دعا می کردیم


عصمت که رفت طبقه ی بالا


چهار نفری خندیدیم

 

http://ketabak.org/khabar/sites/default/files/khabar/extera/khabar.88.8.19q.jpg

 

وچقدر زیبا می شدماهم نقش فرشته ها را بازی می کردیم


وبرای نیازمندان مائده ی آسمانی می فرستادیم


تا از ته دل دعایمان کنند…

6 نظر »
بچه ها...یک خبربد
ارسال شده در 6 دی 1393 توسط لبخندها وگریه های یک طلبه در خاطرات من


قراربودماروببرن طلیعه.


برنامه ی هرساله بودبرای سال اولی های جدید


مدرسه گفته بودبرای اینکه دست خالی نرید


سرودآماده کنیموکارهای تزئینی دستی دیگه انجام بدیم.


بچه ها یکی بایدبرامون خریدکنه..


کاغذ رنگی لازم داریم با ماژیک وچسب واکلیل


خانم، نصره نقاشیش خوبه..طرح با اون باشه؟


باشه طرحو میدیم به نصره ولی دونفر بایدبیان کمکش


واسه برش کاغذهاورنگ کردن،


خانم ما هستیم..


خب یه کاری فلان روزهمه جمع میشیم ان شاءالله


برای تمرین سرود،یه وقتی هم میزاریم برای


کارهای دستی تابه نصره کمک کنیم،اذیت نشه


خوبه؟


وای چه شوقی داشتیم اون روزا!!


همه اون روزجمع شدیم..خانم هم اومده بود..


خب بچه ها متن سرودوآماده کردم


پای تخته هم درشت می نویسم که همه ببینند


هرجا ناخوانا بود بگید ..شروع میکنیم بچه ها..


یک ..دو…سه


ای تو روح و روانم ..یادت آرام جانم


ازغم دوری تو ..تا کی زنده بمانم


العجل مولا مولا مولا …العجل مولا مولا مولا


یه بار دیگه یه باردیگه


با آهنگ پیش نرفتید..


دقت کنید بچه ها


وای وای که چقدر دلم تنگ شده برای اون روزا!


امام زمانم(عج)دلم برات یه ذره شده..


قول میدم از تبلیغ دست برندارم تا شاید قلب مهربانت کمی آرام شود.


کافیه بچه ها…آفرین…برای امروز تمرینمون خوب بود..


بعدباشوق رفتیم تا کارهای دستی روانجام بدیم..


ناهارهم دورهم خوردیم ..


خلاصه  اون روزخیلی خوش گذشت جاتون سبز..


چندهفته ازتمریناتمون می گذشت


کارهای تزئینیمون هم آماده شده بود..


قراربود دوسه روز دیگه بریم دوره..


که ناگهان یکی از بچه ها واردکلاس شد..


بچه ها..بچه ها..یه خبر بد..


چی شده مریم!


چه اتفاقی افتاده مریم؟…بگودیگه..


باشه میگم..بچه ها…..!


مریم داری نگرانمون میکنی ها!..بگو دیگه..


بچه ها دیگه نمیریم دوره..کنسل شد..


چی؟!نمیریم


چرا؟


کی گفته؟!!


تازه مدیرگفتندکه مشکلی پیش اومده ودیگه نمیریم


حتی شهرهای دیگه هم نمیرن..


بچه ها همینطور اشک می ریختن..وسرودامام زمان(عج) رو آروم زمزمه می کردن


خانم معلم وارد کلاس شدوگفت بچه ها چرا گریه می کنید؟!


وکلی با ما صحبت کردندو گفتند:


مطمئن باشید نرفتنمون حکمتی داشته


حرف های خانم آروممون کرده بود

دوست داشتم تجربه ش کنم ببینم چه مزه ایه!


ولی  روزهای شیرینی بودشیرین مثل عسل نه نه شیرین تر

7 نظر »
ترکیب سرخ وسبز
ارسال شده در 5 دی 1393 توسط لبخندها وگریه های یک طلبه در خاطرات من

 

 

شاعرنیستم فقط درهمین حد…

بركت با خودش آورده داعش ملعون

خدا هم به “عسي ان تكرهوا،خيرلكم” تعبير كرده

او گمان دارد سياست داردوتخريب كرده

ولي ما از ازل سنگ بنا را باحسين(ع)تحكيم كرده

خيالش آب بر ما بسته وتحريم كرده

ولي عشق حسين(ع)اين تشنگي را سير كرده

وحتي با محرم دست وپا گم كرده وتحديد كرده

يقين داردمحرم را حسين(ع)تكميل كرده

او فقط پيروزي را به خود تلقين كرده

نمي داند كه عاشورا را حرف به حرف تمرين كرده

مابا گزينه هاي روي ميزكاري نداريم

چون خدا،سرخ حسين (ع) را باسبزظهورمهدوي(عج)تركيب كرده

به حول وقوه ي الله،دشمن سرنگون است

همان حرفي كه ست كه رهبر،بارها تاكيدكرده

اگر جلادان آل سعود، وهابي ملعون را تاسيس كرده

مقام عظماي ولايت،كربلا را خط به خط تفسير كرده

وحتي اربعين اين روزها تغيير كرده

به همايش درجهان تبديل گشته

اميد است مهدي زهرا(عج)بيايد

خبرآيدخدا آن روز را تعطيل كرده

✍بـه قلـــــم خودم

4 نظر »
خدایا بیا پشت آن پنجره
ارسال شده در 4 دی 1393 توسط لبخندها وگریه های یک طلبه در خاطرات من

 

خانم معلم در مورد نماز شب برامون می گفت
می گفت نمازشب چهره رو نورانی میکنه..
منم که دوست داشتم چهره ی زیبایی داشته باشم

باشوق گفتم:خانم چه جوری؟!!
ببینید دخترای گلم نمازشب مستحبه
پس اختیاری هست ..
اما کسی که عاشق هست برای خودش واجب میکنه
یازده رکعت هست..
خانم یازده رکعت؟!
لازم نیست همون یازده رکعت را شب اول بخونید..
مثلابرای شروع، شب اول وقتی بلند شدیدفقط ذکر بگید
شب دوم برای خدا سجده کنید
شب سوم یک رکعت..
شب چهارم دورکعت..
وهینطور ادامه بدید..
خانم ما همین امشب می خونیم..(ریا نشه)
با شوق رفتم خونه
همینطور به ساعت نگاه میکردم
دوست داشتم همین الان شب بود تا زود بخوابمو

برای نمازشب بیداربشم
بالاخره شب شد
حیاط خونه ی ما طوری بود

که باید میرفتم بیرون وضومی گرفتم..

منم چون از تاریکی می ترسیدم
کاسه رو پرآب کرددمو آوردم تو اتاق گذاشتم..
یه مفاتیح کوچولو هم کنارش گذاشتمو
ویه تسبیح هم گذاشتم تا چهل مومنو دعا کنم
وبا شوق رفتم بخوابم به امید بیدارشدن..
ولی بیدارنشدم


وقتی بلندشدم که نماز صبح بخونم

دیدم اثری ازکاسه آب نیست

مادرم آب ریخته بود!!

فکر کتم فهمید که کار منه گفت:
 کاسه آبو کی گذاشته بودروقالی
اگه می ریخت چی؟

خلاصه سلب توفیق شدیم

حالا کاش فقط سلب توفیق
علاوه براون مامان جان هم ناراحت کردم با کارم
ولی اولین بارم بود خب!


 

 

 

 

 

 

 

 

 

خدایا بیا پشت آن پنجره که وا میشود رو به سوی دلم !
بیا پرده ها را کناری بزن که نورت بتابد به روی دلم !


10 نظر »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • ...
  • 5
  • ...
  • 6
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10

چی شد طلبه شدم؟

نوک مدادی

رمیصا

دل نوشته ی طلاب

سیب ترش

معتکف

برای خاطر آیه ها

گُهر عمر

از نون تا قلم...

چهل تکه

طلبه نوشت

شب مهتاب

روشنک،دخترلُر

طرید

عطش شکن

فرزند صبح

جیغ وجار حروف

آخرین مطالب

  • سواد رسانه ای یعنی چه؟
  • می خواهم دوباره متولد شوم...
  • Ashura Girls
  • ردی از غربت بقیع
  • اتوبوس شماره ی یک
  • بابا ومامان
  • چادرم
  • رنگ خدا...
  • من یک زبان آموز انقلابی ام
  • آسمان بر دوش...

پیوند ها

  • صهباء
  • ریحانه
  • شعر بلاگ
  • معرفی کتاب(یارمهربان)
  • شور وشعور حسینی
  • مدرسه علمیه محدثه سلام الله علیها
  • تسنیمی از جنت یار
  • اخبار واطلاع رسانی کوثربلاگ
  • ترنم گل
  • آرام دل
  • واین منم طلبه ای در آستانه طلبگی
  • گلابتون
  • نوبت پنجره هاست
  • کوثربلاگ
  • رهبرفقط سید علی
  • مرغ باغ ملکوت
  • مومن انقلابی
  • آموزش و پشتيباني کوثربلاگ
  • معاونت فرهنگی مرکز آموزش های غیرحضوری
  • ˙·٠•● ستاره طیِّب●•٠·˙
  • مدرسه علميه حضرت قاسم بن الحسن تهران

کاربران آنلاین

  • زفاک
  • فاطمه مقيمي
  • رهگذر