Talabe

لبخندها و گریه های یک طلبه Talabe

|تماس
خانم های اهل قلم
ارسال شده در 26 مهر 1395 توسط لبخندها وگریه های یک طلبه در خاطرات من



حضرت رباب(سلام الله علیها)همسرامام حسین(علیه السلام)ومادرعلی اصغر(علیه السلام)شاعر وخانم اهل قلمی بود.پدرایشان نیز شاعربزرگ عرب درعصر جاهلیت بود.ایشان وخانوادشان مسیحی بودند که بعد مسلمان می شوند.
حضرت فاطمه(سلام الله علیها) دخترامام حسین(علیه السلام) سخنران واهل قلم وبیان.
حضرت زینب (سلام الله علیها) خواهرامام حسین(علیه السلام)نیزیکی دیگرازخانم های اهل قلم وسخنگوی صحنه بود.

حضرت زینب(سلام الله علیها) درهنگام اسارت وقتی دربرابر ابن زیاد می ایستد سکوت می کنند ساکت ومحکم انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده …فضه وسلما وخانم های دیگه اطرافش بودند.

ابن زیاد حضرت زینب روشناخته ومیشناسه اما وانمود می کرد که نشناخته میپرسه تو کی هستی؟

حضرت سکوت تحقیرآمیز می کنند… سکوت انقلابی..،سکوت مدبرانه..(یعنی تو لیاقت جواب دادن نداری)

بارسوم می پرسدپه این زن کیه؟یکی ازخانم ها جواب میده این حضرت زینب (سلام الله علیها) دخترفاطمه(سلام الله علیها) وعلی(علیه السلام) است.
ابن زیاد میگه:خب الحمدلله خدایی را که شما رو رسوا کرد.. دیدی چطور خدا پوستتون رو کند ؟…قصتون دروغ بود..

ازاینجا حضرت سکوت رو می شکنند،سپاس خدایی را که ما را گرامی داشت به پیامبرش(صل الله علیه وآله وسلم)
خدا رسوا نکرد مَردَک ..توکردی…

ابن زیاد گفت دیدید چقدر بیچاره شدید؟

حضرت زینب(سلام علیها) فرمودند:بله دیدم خیلی زیبا بود صحنه… ازاین زیباتر نمی شد…این پروژه تمیز و قشنگ انجام شد…
فکرمی کنیدچون کشته دادیم ناراحتیم وپشیمانیم؟ بدانید که شهادت برای اینها مبارک بود..سهم اینها بود..کتب الله علیهم القتل؛شهادت برایشان نوشته شده بود…آزادانه وآگاه شهادت را انتخاب کردند….شهادت همدیگر را به هم تبریک می گفتند…
اینقدر کلمات حضرت تواین شرایط خاص، فاخر وزیبا وادیبانه است وبار مفاهیم رو درست می کشه ودرست انتخاب می کنه کلمات رو ، که ایندفعه انگار با این جمله عبید الله بن زیاد رو به زمین می کوبه..

که ابن زیاد میگه این زَنَک شاعره …هِیَ سجَّاعَه…این هی سجع میگه…اصلا حرف که می زنه مثل که شاعرانه حرف می زنه… اینم مثل باباشه…اینا همشون شاعر وسخنران واهل قلم اند…همینجورنشسته داره شعر می بافه برای من…اولا تویک زنی(کلمه ی زن ازنظر اینها توهین بود) عقده ای هستی… الان زدیم هموتونو لت وپارکردیم بایدهم این حرفا رویزنی….
ثانیا توهم عین بابات شاعری…بابات هم خیلی قشنگ حرف می زد ..سخنرانی می کرد سجع می گفت…(یعنی کلمات آهنگین…عبارت های هم قافیه)
جملات قشنگی به کارمی بری ولی این کلمه های قشنگ،جبران شکست وذلتتون رو نمی کنه…

حضرت فرمودند: مرا با سجع چکار؟ مگه من الان نشستم دارم برای شما شعر می گم که کلمات قشنگ بکارببرم؟..من کلمه انتخاب نمی کنم این کلمات مثل آتش بر زبانم جاری میشه.. ازقلب من می جوشد…..من وقت ندارم برای شما سجع بگم وبشینم شعر درست کنم ..جمله سازی کنم…

تسلط زینب (سلام الله علیها) برکلمات وروح و وقار و آرامشش، جشن پیروزی اونها رو تبدیل می کنه به ماتم.

ماهنوزقدرت کلمات رو درست نفهمیدیم فکر می کنیم برای یک مفهوم یک جمله بیشترنیست درحالی که کسانی که ذخیره ی واژگانی غنی وقوی دارندبرای یک مفهوم 20 جمله تو ذهنشون میاد وانتخاب می کنند وجمله ی 21 را خلق می کنند.


تولیدی؛سخنرانی استادرحیم پوراَزغَدی

 



1 نظر »
بوی کاغذ کتاب!
ارسال شده در 20 شهریور 1395 توسط لبخندها وگریه های یک طلبه در خاطرات من
 
 فاطمه به گوشه ای ازچادرمادر متوسل شده بود وازمادرمی خواست کنارکتابفروشی توقف کند تا با پول هایی که جمع کرده بود کتاب بخرد.. برعکس خواهرش ریحانه، که هردفعه با دیدن اسباب بازی های رنگارنگ بهانه می گرفت که من فلان اسباب بازی را می خواهم…این بار که آمدم مشهد به مأمن امنش متوسل شدم ودرخواست کردم تا به من هم مثل فاطمه شامه ای بدهد تا بتوانم بوی کاغذ کتاب را از میان تعلقات دنیوی بشنوم وقلب اسیرم را رهایی ببخشم…ناگهان بی اختیار درکنار کتابخانه ی کوچکش توقف کردم،کتاب ادعیه را برداشتم ، کاغذش را بوییدم وبا یک قطره اشک ازاو تشکر کردم…..
 
 

1 نظر »
پرهای خیس...
ارسال شده در 10 شهریور 1395 توسط لبخندها وگریه های یک طلبه در خاطرات من

 

ویرانه های شهر در سکوتی تلخ،اشک شکواءیه سر می دهند ….

ومن غریبانه در کوچه های دلتنگی ،با چادرم یاس پاشی می کنم شهر را…

وبا پرهای خیس در جاده ی بی انتهای شنی در آغوش خاک رها می شوم 

و هق هق گره خورده ی دلتنگی ام را نجوا می کنم…

وبا تپه هایش اوج می گیرم تا آسمان…

و بابایم را فریاد می زنم….

منم بابا…منم دختر روزهای جنگ…دختر نخل و آفتاب…دختر ناز بابا..

 


2 نظر »
تقدیم به دوستم خوبم معصومه ورمزیار
ارسال شده در 15 مرداد 1395 توسط لبخندها وگریه های یک طلبه در خاطرات من

 

واژه ای، معصومانه بارید..
وکویرترک خورده ی دفترم راطراوت بخشید…
وچه احساس نمناکی است هم نامی تو با واژه ای ازجنس باران!

 
 

5 نظر »
نشانه های حجاب
ارسال شده در 24 تیر 1395 توسط لبخندها وگریه های یک طلبه در علمی

 


آیات حجاب؛32 ،33،53،59،سوره ی احزاب وآیه ی 60 و31 نور

اگر قراره برای تبرج بیاین ،تو خونه های خودبمونید بعضی ازخانم ها فقط برای خیابان گردی میان اگر برای طلب علم، درس دادن،کارمفید باشه اشکال نداره
تبرج از برج است یعنی یک خانمی انگشت نشون میشه همه همدیگرو خبر می کنند نوع آرایشش، نوع آمد ورفتش….وقتی می بینند فلانی اینجوری میاد بیرون…رفت وآمدش مدنظر دارن …همه همدیگرو خبرمی کنن از اومدنش…

.اگر ازخانم های پیامبر(صل الله علیه وآله وسلم) متاعی می خواهید بگیرید پشت درهم میتونید بگید، این برای دلهای شما بهتره چون شاید خانم درخانه نتونه درست حجابش رو بگیره وشما به گناه بیفتید..

جلباب پوشش سراسریه ،بهش میگیم کاور، یعنی امکان براندازکردنش نباشه، مانتو وچادرِ پوشیده..،مانتو سراسری که کارِ چادرو می کنه…تا شناخته بشوید ومورد اذیت قرار نگیرید…
بابا من به عنوان یک خانم علم دارم..فضیلت دارم…چرا فقط به جسم من به عنوان یک ابزار نگاه می کنید…
انسان های هرزه وهیز به جسم خانم ها به عنوان ابزار نگاه می کنند پس باید جسم را پوشانید…
برج شدن خوبی ها اشکال نداره …امر مطلوبی است…بعضی مراجع نظراتشان درمورد پوشیه متفاوت است… اگر توجه بفرمایید خانم هایی که حجاب شان حتی با چادر است وفقط گردی صورت مشخص است ممکنه یه جوری نگاش کنن اینجا دیگه نمیشه بگیم این همان برج شدن است وامر نامطلوبی است چون انگشت نما می شویم نه …برج شدن خوبی ها اشکال نداره
منم درلباس روحانیت وارد جایی میشم که روحانی نباشد آیا باید چون ممکن است انگشت نما شوم باید لباس روحانیت را کنار بگذارم…

تبرج وبرج شدن جاهلیت بده..اینکه منکری رومعروف ومعروفی رو منکر می کنم..لباس جلف و….

حجاب برای آقایون هم هست ولی علت تاکید بیشتر برای خانم ها ،این هست که آقایون بیشتر درمعرض رصد وجستجوگری خانم های زیبا هستند اما خانم ها بیشتر دنبال زیبایی باطنی آقایان هستد…همان زیبایی معنوی،علم وقار،سنجیده سخن گفتن،حکمت ورزی او…

وقتی خانم ها بدحجاب میشن آقایون هم بدحجاب میشن…مدیریت فضای عفاف خانواده دست خانم هاست…

در روایت ما آمده به خضراء به رنگ سبز نگاه کنید… به آب جاری نگاه کنید..اندوه را ازبین می برد…

منتهی پیام رنگ ها درجاهای مختلف متفاوته …یه جایی رنگ توهینه …رنگ جلف وسبکیه…

الجاهل اما مفرِط اما مفرِّط

بنابراین رنگ مشکی درجای خود کراهت ازش برداشته شده چون پیام وقار ومتانت وشخصیت هست.

برهان، شبکه ی قرآن




3 نظر »
آلبومِ عکس های زهرا!
ارسال شده در 20 تیر 1395 توسط لبخندها وگریه های یک طلبه در خاطرات من



زهرا دوست طلبه ی من! دل نورانی ومصفایی داشت وازکلامش عطرِخدامی بارید! ومن همیشه به او غبطه می خوردم!
همین باعث شد تا من به حمل اولی وذاتی، از رفتارهایش عکس بگیرم وذهنم بشود آلبومی پرازعکس های زهرا!
وقتی عاشقانه به امام زمان(عج)سلام می داد…وقتی با آرامی وضو می گرفت وزیرلب ذکر می گفت..وقتی به موقع سخن می گفت…وقتی سکوت می کرد..نظم خاصی که داشت…همه وهمه را ذهنم ثبت می کردودریک گوشه ای ازآلبوم جایش می داد…ومن ساعت ها می نشستم آلبوم را ورق می زدم ولحظه های قشنگ این ارتباط عاشقانه با عشق(خدا) را مرور وتقلید می کردم…
درسفرزیارتی مان به قم ،بازهمه ی حواسم به زهرا بود..چادر نمازش را برداشت وگوشه ای رابرای عبادت انتخاب کرد وقلب کوچکش را به دریای بی کران معشوقش اتصال داد…
ومن ازدور یواشکی این بار به حمل شایع صناعی با دوربین شخصی خودم، از حالت خالصانه وخاضعانه ی زهرا عکس گرفتم و این بهترین عکس آلبوم من شد…
دوست من یک آیت الله بهجت است

 


نظر دهید »
سبزترازهمیشه .....
ارسال شده در 11 تیر 1395 توسط لبخندها وگریه های یک طلبه در خاطرات من


عبادتگاهم لبریزاست ازشمیمِ سحر….چشمانم بغض کرده است…
،سر بر سجاده نهادم وسواربر کشتی خیال شدم و با طوفان لغزش ها، بادبان ها ی آرمیده ی نفسم را برافراشتم ودراقیانوسی ازعطش پرتاب شدم…شب ورق می خورد ومن درموج های نا امیدی دست وپا می زدم وبه دنبال جرعه ای ازنور….صدای تاریکی ترس را در وجودم تندیس می کرد..له له زنان خودم را به ساحل امید رساندم … غبارِگناه،مژه های خیسم را پوشانده بود….سربه بیابان تنهایی ام نهادم وبا لبان کویری ترک خورده، او را صدا زدم…ناگهان رعدی برقلب زنگارگرفته ام خروشید وباران هدایت شدت گرفت….ومن دوباره ازدرون خاکِ فطرتم سبزشدم …وازچشمه ی ایمان سیراب شدم وبرگ شدم…
نوای اذان ازگلدسته های مسجد،همچون شبنمی روحم را نوازش می کرد…
سرازسجده برداشتم…
سجاده ام خیس بود وسبزتر ازهمیشه….

 

 

5 نظر »
جاری ام کن!
ارسال شده در 30 خرداد 1395 توسط لبخندها وگریه های یک طلبه در خاطرات من


تـورا را به چشمه قسم ، زلالـــــــــم کن!

جــــــــــاری ام کن معبودا!

درسحرهایت ببار برمن…..

بارانی ام کن وسرسبز….

بتاب برمن به وسعت روح های دمیده شده….

بتابــــــــــ ! تورا به اوج آیــــــه ها ….

در روزهای خوبت (رمضان)،تکرارم کن ….

ماهت را تکه تکه کن برایم…..تا با یاقوت های سرخ بخوانمت هنوز….

 



4 نظر »
ویتامین مهربانی!
ارسال شده در 16 خرداد 1395 توسط لبخندها وگریه های یک طلبه در خاطرات من

 

ساییدن چرخ ها بر روی ریل ، سوهان روحم شده بود.. پرده ی پنجره را کنارزدم وطبیعت را در قاب کوپه مان با بهترین کیفیت نظاره می کردم..
رقص گندم زارها وسبزه های اتوکشیده ی طبیعت، روحم را جلا می داد ..
تسبیح نقره ایم را که بر روی دانه هایش نام الله حک شده بود ازجیب کوچک کیفم برداشتم وخدا را دانه دانه تسبیح گفتم..
دستانم دیگرتوان چرخاندن تسبیح را نداشت، از خستگی باز ایستادند ..چشمانم روی هم قرارگرفت وبه خوابی عمیق فرو رفتم….
ایستگاه آخر بود..باصدای فاطمه بیدارشدم…تند تند ساق دست هایم را مرتب کردم..چادر تا خورده ام را سرکردم ومشغول جابه جا کردن ساک ها شدم…
بچه ها سوار اتوبوس شدند…ازدور خورشید حرم دیده می شد…خورشیدی که به خیابان ها وکوچه پس کوچه های شهر می تابید و ویتامین مهربانی را درقلب ها تزریق می کرد…
در زاویه زاویه ی صحنش قدم گذاشتم …..روشنایی از روزنه ی وجودم می تابید… لنز پنجره ی فولادش بر روی قلب ها زوم می شد وسوژه ها را درشت نمایی می کرد…
خادمی ولیچری را به سمت ضریح هدایت می کرد و ومن نیزبا آن هدایت می شدم…هرچند دقیقه یک بار با چادرم ورمی رفتم وگهگاهی خودم را درتکه های آینه ی حرم می دیدم..
کتاب زیارت را ازقفسه برداشتم وبه گلدسته ی بزرگ کاشی کاری شده ی حرم تکیه دادم ..چشمانم با ورق زدن کتاب ،ورق می خورد واز لوسترها وطاق ها وپنجره های کوچکِ تزئین شده درگوشه های سقفِ حرم، بالا می رفت…. ناگهان خانمی که کنارم نشسته بود مهرش را به من داد ورفت…وحالا من دعوت شده بودم برای یک نماز دورکعتی….چادرگلدارم را سرکردم وبال های قلبم را گشودم وپروازکردم…
آنجا تبادل عشق بود…آنجا حتی نقاره ها با ضربان قلب ها نواخته می شد…
.
.
عکس یادگاری من وبچه ها درحرم مرا دوباره به گذشته پرتاب می کند



9 نظر »
یاس های مخملی
ارسال شده در 21 اسفند 1394 توسط لبخندها وگریه های یک طلبه در خاطرات من


واژه را برهم زدم آیه ای تصویر شد
ازمیان دانه ها ذکر علی (ع)تسبیح شد

یک کبوتر ازاتاقم تا حرم پرواز کرد
فاطمه(س) تا آسمان تشییع شد

پهن کردم در دلم سجاده را
چادرم با یاس های مخملی تزئین شد

حلقه های دود وآتش در دوچشمم نقش بست
قطره ی خاکستری برگونه ام ترکیب شد

باتوسل دل را به آسمان گره زدم
وشفاعت تا ابد دردفترم تمدید شد

به قلم خودم

 


1 نظر »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10

چی شد طلبه شدم؟

نوک مدادی

رمیصا

دل نوشته ی طلاب

سیب ترش

معتکف

برای خاطر آیه ها

گُهر عمر

از نون تا قلم...

چهل تکه

طلبه نوشت

شب مهتاب

روشنک،دخترلُر

طرید

عطش شکن

فرزند صبح

جیغ وجار حروف

آخرین مطالب

  • سواد رسانه ای یعنی چه؟
  • می خواهم دوباره متولد شوم...
  • Ashura Girls
  • ردی از غربت بقیع
  • اتوبوس شماره ی یک
  • بابا ومامان
  • چادرم
  • رنگ خدا...
  • من یک زبان آموز انقلابی ام
  • آسمان بر دوش...

پیوند ها

  • صهباء
  • ریحانه
  • شعر بلاگ
  • معرفی کتاب(یارمهربان)
  • شور وشعور حسینی
  • مدرسه علمیه محدثه سلام الله علیها
  • تسنیمی از جنت یار
  • اخبار واطلاع رسانی کوثربلاگ
  • ترنم گل
  • آرام دل
  • واین منم طلبه ای در آستانه طلبگی
  • گلابتون
  • نوبت پنجره هاست
  • کوثربلاگ
  • رهبرفقط سید علی
  • مرغ باغ ملکوت
  • مومن انقلابی
  • آموزش و پشتيباني کوثربلاگ
  • معاونت فرهنگی مرکز آموزش های غیرحضوری
  • ˙·٠•● ستاره طیِّب●•٠·˙
  • مدرسه علميه حضرت قاسم بن الحسن تهران

کاربران آنلاین

  • زفاک
  • فاطمه مقيمي
  • رهگذر